داستان بسیار زیبا و واقعی
درباره ی خداوند مهربون و دوست داشتنی
از گريه ي بنده ام شرم دارم.....
در تفسیر «روح البیان» حکایتی نقل شده است از این قرار که: یکی از فاسقان و روسیاهان عالم دست به دعا بلند کرد و به خداوند توجه نمود، ولی خداوند با نظر لطف و رحمت به او نگاه نکرد.
بار دیگر او دست دعا به طرف خدای متعال دراز کرد، خداوند باز از او روی برگرداند، بار سوم دست نیاز به سوی بی نیاز مطلق دراز کرد و تضرع و ناله نمود. خداوند به ملائکه اش فرمود: «فرشتگانم! دعای بنده ام را به اجابت رساندم که پروردگاری جز من ندارد. او را عفو نمودم و حوائجش را برآوردم؛ زیرا که من از تضرع و گریه بندگانم شرم دارم».
من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان ، خوب ، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید ، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد …
خدای من!
برای ابراز عشقم به تو
هیچ چیز را قابل نیافتم..
ولی ساده می گویم که
دوستت دارم
چون این تمام دارایی
زندگی من است…
برچسب : نویسنده : qwer-12 بازدید : 118