داستان زیبا در باره ی خدای احسن الخالقین...
زنگ بیدار باش خدا....
روزی، مردی از یاران رسول خدا(ع) از خانه خویش بیرون آمد. در راه، دختر خوش چهره ای را دید که لباسی زیبا بر تن داشت و در کنار دیواری نشسته بود. وی که شیفته جمال دخترک شده بود، در کنار او نشست و به او خیره شد. دخترک از جا برخاست و به راه خود رفت. آن مرد، به تعقیب دختر پرداخت و در بین راه، دست به سوی گونه وی برد. دختر از دست وی گریخت و آن مرد، هم چنان چشم به جمال دختر دوخته بود و به دنبال او می رفت. ناگهان، صورتش به دیواری اصابت کرد و خراشیده و مجروح گشت. در این لحظه او به خودش آمد و فهمید که این صدمه، پیامد کار زشت او بوده است. پس به نزد رسول خدا(ع) آمد و داستان را به عرض حضرت رسانید. پیامبر(ص) به او فرمود: «خداوند به تو لطف کرده که پیامد گناهات را در این جهان به تو رسانیده است. چه، خدای برتر اگر بدی کسی را بخواهد، پیامد عملش را به قیامت افکند و چون خیر کسی را بخواهد، در این جهان، وی را به کیفر گناهش دچار سازد».
هنگامی که افسرده ای بدان جایی در اعماق وجودت حضور “خدا” را فراموش کرده ای !
خدا ، فراموش شده ای که همیشه روبروی ماست …
یعنی میشه براش مرد..........!!!!!!!!!!...
برچسب : نویسنده : qwer-12 بازدید : 104