داستانی زیبا درباره ی نقاشمان...
به خوندنش می ارزه ..........
روزی شخصی در حال نماز
خواندن در راهی بود و مجنون بدون
این که متوجه شود از بین او و سجادهاش
عبور كردمرد نمازش راقطع كردو دادزد هي
چرا بين من وخدايم فاصله انداختي؟مجنون
به خود آمد و گفت من كه عاشق ليلي
هستم تو را نديدم تو كه عاشق خداي
ليلي هستي چگونه مرا ديدي...!
نگران فردایت نباش ، خدای دیروز و امروزت ، فردا هم است …
دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…
کمی سکـــــــــــوت…
کمی دل بریدن میخواد…
کمی اشک…
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی
کمی دور شدن از این آدمها…!
کمی رسیدن به خدا…
درگذشت جمعی از هم وطنان عزیزم
در زلزله ی استان های غربی رو از
ته دلم تسلیت میگم
یعنی میشه براش مرد..........!!!!!!!!!!...
برچسب : نویسنده : qwer-12 بازدید : 138